بدون اینکه من کاری بکنم، حاجی خودش پیگیر کارهای من شد … تاییده و مجوز تحصیل و اجازه اقامت از وزارت و … روز موعود رسید … توی خوابگاه بهم کمد و تخت دادن … دلم می خواست از شدت خوشحالی گریه کنم … مدام از خدا تشکر می کردم … باور نمی کردم خدا چنین نصرت و پیروزی ای رو نصیب من کرده و کاری کرده که با دست خودشون، نابودشون کنم … . بیشتر از همه، زمانی شادی من چند برابر شد که فهمیدم وسط بهشت قرار گرفتم … توی خوابگاه پر از شیعیان مختلف، از کشورهای مختلف بود … امریکای شمالی و جنوبی، آفریقا، آسیا و اروپا … مسلمان و تازه مسلمان، و همه شیعه … هیچ چیز از این بهتر نمی شد … بلافاصله یک برنامه هدف گذاری شده درست کردم … مرحله اول، نفوذ بین اقوام مختلف … مرحله دوم، شناسایی اخلاق، فرهنگ و تفکرات و نقاط قوت و ضعف تک تک شون بود … نقش و جایگاه اسلام بین اونها … میزان و درصد نفوذ شیعیان در بین حکومت و قدرت … مرحله سوم، شناسایی علت شیعه شدن تازه مسلمان ها … شیعیان از چه راهی اونها رو شست و شوی مغزی داده بودن؟ … و آخرین مرحله، پیدا کردن راهکارهای نابودی شیعه در هر فرهنگ و قوم و ملیت بود … بالاخره ماموریت من شروع شد … مرحله اول، نفوذ … همزمان باید مطالعاتم رو هم شروع می کردم … یک ماه دیرتر از بقیه اومده بودم … زمانم رو تقسیم کردم … سه ساعت می خوابیدم و بیست و یک ساعت، تلاش می کردم … دیگه هیچ چیز جلودار من نبود …