شش شخصیت را در فیلم دنبال کردهای که دو نفرشان اعتیاد ندارند. یکی مردی که در ورزشهای رزمی مدال جهانی گرفته و امروز در تنهایی و خلوت زندگی میکند و مربی یک باشگاه است. دیگری شخصیت روحانی جوان که هرچند با کلیشههایی که از تصویر روحانی در سینمای ایران داریم، بسیار متفاوت است، اما همنشینیاش با این آدمهای تکافتاده جذابیت خاصی دارد. این دو آدم چگونه به فیلم افزوده شدند؟
در همه فیلمهایم سعی کردهام از عناصر سینمای داستانی مثل درام، شخصیتپردازی و… مایههایی را بگیرم و بعد آن مایهها را در قالب سینمای مستند فعال کنم. روی موضوع روایت در مستند خیلی کار کردهام و برایم مهم است. شخصیتهای ششگانه فیلم را دو به دو در ارتباط با یکدیگر تعریف کردهام. روحانی و مربی رزمی به دلایل متعدد تفاوتهایی با بقیه آدمها داشتند و از سویی، نمیخواستم وجهه متفاوت این دو، پاشنه آشیل فیلم شود و کفه ترازوی فیلم را به نفع این دو سنگین کند. سعی کردم روند تعریف شده در فیلم رعایت شود. برایم جالب بود که یک روحانی – که به هر حال جاهای خیلی بهتری برای اقامت او در نظر گرفته شده- از این خوابگاه نمیرود و انگار این آدمهای تکافتاده را دوست دارد. با این آدمها میخندید، گریه میکرد و واقعا رفیق بود. سعی کردم نمود بیرونی و اجتماعی این آدمها را نشان دهم؛ اینکه این روحانی با آدمهای خوابگاه چه رابطهای دارد و برخوردش بهعنوان پیشنماز یک مسجد با آدمهایی که پشت سرش نماز میخوانند چگونه است. همه ماجراهایی که در مسجد میبینید بداهه بوده و در لحظه رخ داده است. برای هر صحنه طراحی داشتم. اما آنچه بعدا هنگام تصویربرداری شکل میگیرد را در قالب یک مستند مشاهدهگر نمیتوانی دستکاری کنی یا جلویش را بگیری. آدمی را با شمایل معمولی در خوابگاه نشان میدهیم و ناگهان او را در بیرون و با لباس روحانیت میبینیم که عامدانه میخواستم این غافلگیری در مورد او و شغلش شکل بگیرد. همچنین اتفاقات غریبی که در مسجد رخ داد و موجب خشم این شخصیت شد من را هم شوکه کرده بود. این آتش زیر خاکستر جامعهای است که داریم در آن زندگی میکنیم و خشمی است که درون همه ما نهفته است.
اگر کس دیگری این مستند را کار میکرد، ممکن بود از فضای خوابگاه خارج نشود تا هم به شخصیت آدمها نزدیکتر شود و هم دردسرهای تصویربرداری در خیابانهای تهران را به جان نخرد. اما تو آنها را تا محیطهای کاریشان هم تعقیب میکنی؛ مسجد، باشگاه، دفتر تاسیسات و پیک موتوری و… . این کار وجه باورپذیرتری از این آدمها ارائه میدهد.
از ابتدا به جز این شش شخصیت، دو عنصر دیگر را بهعنوان کاراکتر تاثیرگذار در فیلم تعریف کرده بودم. یکی خود خوابگاه بود و دیگر شهر تهران. این آدمها برای من باورپذیر نمیشدند مگر اینکه در شهر تهران قدم میزدند. باورپذیر نمیشدند اگر خرید شب عید نمیکردند. دلم میخواست شهر تهران یک حضور تاثیرگذار در فیلم داشته باشد. رابطهها در این شهر آنقدر برایم مهم بود که باید آنها را در ارتباط با شهر تهران تعریف میکردم. چون معتقدم محیط این شهر این آدمها را به این روز انداخته است؛ فضاهای جمعی مثل یک کلنی که آدمهایی شکست خورده در محیطی پرتنش زندگی میکنند و این تنش از محیط پرآشوب تهران به خوابگاه منتقل شده است. دعواهای متعددی در زمان تصویربرداری میان این آدمها شکل گرفت که من تنها بخشی از آنها را در فیلم نمایش دادهام. اگر از خوابگاه بیرون آمدم خواستم محیط پیرامونی این آدمها که بخشی از وضعیت ناگوار کنونیشان ناشی از همین محیط پیرامونی در شهر است را به تصویر بکشم.
خوابگاه هم در این فیلم مثل یک شخصیت واقعی حضور تاثیرگذار دارد. در مورد این وجه شخصیتپردازانهای که برای خوابگاه در نظر گرفتهای هم صحبت کند. فضاسازی و دکوپاژ فیلم به این شخصیتپردازی راه میدهد؛ خودت فکر کرده بودی که میتواند به کاراکتری موثر در فیلم بدل شود؟
وقتی میخواهم چند کاراکتر را در فیلم تعریف کنم، ناچارم نوعی وحدت مکانی به آنها ببخشم. خوابگاهی که این آدمها در آن زندگی میکنند مکان مناسبی برای شکل دادن ایدههای پراکنده در قالب یک فضای واحد به نظر میرسید. حال اینکه چقدر میتوانستیم برجستهاش کنیم، باید با خود فضا شروع میکردیم. شهری است که گوشهاش جایی است که این آدمها در آن سکونت دارند. این خوابگاه در ذهن من نوعی جنسیت مردانه داشت. حریم مردانهای داشت و حتی رفتارهای عمومی مثل لباس شستن و پهن کردنشان هم مردانه بود. در عین حال در روابط این آدمها نوعی زنانگی به چشم میخورد و سعی کردم این پارادوکس را نشان دهم. انگار نوعی زنانگی کمرنگ در رفتار و مردانگی حاکم بر فضا وجود دارد که میخواستم این دوگانگی را به تصویر بکشم. این روابط دوستانه را تا جایی که امکانش بود به نمایش گذاشتم؛ آدمهایی که پر از درد و تنهاییاند و آخر شب با حرکات موزون شادی میکنند. روابطی که در ظاهر عمیق به نظر میرسد اما بسیار سطحی است. کمااینکه این آدمها به محض خروج از آن خوابگاه دیگر هرگز یکدیگر را ملاقات نکرده و از هم خبر ندارند. نوع روابط و لباس پوشیدن و زندگی را طوری نشان دادم که این موضوع را القا کند.
حفظ حریم شخصی آدمها در سینمای مستند چه قدر مهم است؟
برای من حریم شخصی آدمها در سینمای مستند خیلی مهم است. در گفتوگوهایی که با عباس داشتیم، او مدعی بود تا یک ماه دیگر به سر خانه و زندگیاش برمیگردد و از ما دعوت میکرد در خانهاش هم از او فیلم بگیریم. من میدانستم که این ادعا، رویایی بیش نیست. از دخترش حرف میزد و به او گفتم می توانی به دیدار دخترت بروی و ما هم فیلم بگیریم؟ قرار را گذاشتیم. در طراحی اولیه قرارم این بود که مثل دوی امدادی با یک نفر همراه شویم و بعد او را کنار بگذاریم و با فرد دیگری همراه شویم. میخواستم عینیت این رابطه را ببینم. عباس توهمهای جدی داشت و همه اینها در یک نیمروز شکل گرفت و به در خانه رفتیم. وقتی عباس با دخترش تماس گرفت، دختر به او گفت که میهمان دارد و نمیتواند امروز او را ببیند. این اتفاق مثل یک بمب در سرم منفجر شد. این موضوع من را به هم ریخت. با اصرار عباس به راه پله رفتیم و درست لحظهای که دخترش با دوربین مواجه شد و رو برگرداند، من حریم را حفظ کردم و جلو نرفتم. دختر عباس دوباره تماس گرفت و مکالمهای بسیار دوستداشتنی میان دختر و پدر شکل گرفت که همه اینها را در فیلم میبینید. بار عاطفی این صحنه بسیار سنگین بود و تنها شبی بود که خیلی زود، به خاطر خستگی همه عوامل کار را تعطیل کردیم. برایم مهم بود که یک رابطه زیبا چقدر میتواند شکننده باشد.