به گزارش بابل نوین، به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان؛عباس بابایی در سال ۱۳۲۹ در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. وی پس از گذراندن دوران مدرسه در سال ۱۳۴۸، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از اتمام دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. با اوجگیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی علاوه بر انجام وظایف روزمره، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت.
این شهید بزرگوار به دلیل داشتن ویژگی هایی چون کفایت، لیاقت، ایمان، تخصص و تعهد بی پایان به کار، عهده دار مسئولیت های بزرگی در این عرصه شد. او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سالها، در جبهههای حق علیه باطل به نمایش گذاشت، صفحات زرینی را برای تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پروازهای عملیاتی، قرارگاهها و جبهههای جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاههای عملیاتی بود و تنها از سال ۱۳۶۴ تا هنگام شهادت، بیش از ۶۰ مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.
اما سرانجام تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ۱۳۶۶ (مصادف با روز عید قربان) همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف-۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد که پس از بازگشت، در آسمان خطوط مرزی هدف گلولههای تیربار ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید.
* خاطراتی از شهید بابایی:
** عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقت ها که فراغت بیشتری داشت؛ آیه «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار تکرار می کرد. به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت. او به قدری نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود که مسافرت ها و مأموریت هایش را به گونه ای تنظیم می کرد تا کوچکترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می کرد. فراموش نمی کنم، آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از روزهای قبل بود. از گفته های او در آن روز یکی این بود که: وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را به روی سر من بگذار و تا صبح فردا برندار. به شوخی دلیل این کار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد. از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تکرار می شود.
** یک بار عباس خیلی بو میداد. از او سؤال کردم: چرا همه تیمسارها بوی عطر میدهند، ولی تو…؟ گفت: حقیقتش وقتی از قزوین میآمدم، رفتم یکی از روستاها صله ارحام. اصرار کردند که شب بمانم و من هم گفتم اگر نمانم دلشان میشکند. ماندم، ولی چون خانه آن ها جا نداشت، رفتم توی طویله خوابیدم.
** شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند. وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه جنگ پرسیدند؛ شهید بابایی فرمود: من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیئت های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم، مرخصی را برای آن می خواهم. امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می دهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی.
وصیتنامه شهید عباس بابایی:
«بسم الله الرحمن الرحیم. “انا لله و انا الیه راجعون” خدایا، خدایا، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار. به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم، حال سخنانم را برای خدا در چند جمله ان شاالله خلاصه می کنم. خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده. خدایا، همسر و فرزندانم را به تو می سپارم. خدایا، در این دنیا چیزی ندارم، هرچه هست از آن توست. پدر و مادر عزیزم، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.» (۶۱/۴/۲۲)
روحش شاد و یادش گرامی
/ص