امام علی (ع) می فرماید
۞ هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است. ۞
Thursday, 2 May , 2024
امروز : پنج شنبه, ۱۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳
شناسه خبر : 71899
  پرینتخانه » مذهبی تاریخ انتشار : 04 آذر 1396 - 10:28 | | ارسال توسط :

ماجرای تمسخر قوم نوح از زبان مولانا

به گزارش بابل نوین،  یکی از مورخین و تاریخ نگاران بزرگ بشریت، پروردگار عالم و کتاب مقدس قرآن کریم است که با بیان روایت های مختلف، تاریخ اسلام را ورق می زند. مولانا در کتاب مثنوی، ماجرای ساختن کشتی توسط حضرت نوح (ع) و ماجرای مسخره قوم را چنین بازگو می‌کند: مشرکان برای مسخره کردن […]

به گزارش بابل نوین،  یکی از مورخین و تاریخ نگاران بزرگ بشریت، پروردگار عالم و کتاب مقدس قرآن کریم است که با بیان روایت های مختلف، تاریخ اسلام را ورق می زند.

مولانا در کتاب مثنوی، ماجرای ساختن کشتی توسط حضرت نوح (ع) و ماجرای مسخره قوم را چنین بازگو می‌کند:

مشرکان برای مسخره کردن حضرت نوح (ع) به گرد او جمع شده بودند؛ و می‌گفتند: شگفتا! در بیابانی که چاه و آبی وجود ندارد، این مرد کشتی می‌سازد، زهی نادانی و ابلهی!

یکی می‌گفت: ای پیر! سوار کشتی شو و با شتاب حرکت کن.

دومی می‌گفت: پر و بالی هم برای آن بساز.

سومی می‌گفت: دنباله کشتی که می‌سازی کج است.

چهارمی می‌گفت: آری! پشت این کشتی کج و ناهموار است.

پنجمی می‌گفت: ای آقای کشتی ساز، پس پالانش کو؟!

شِشُمی می‌گفت: درست دقت کن، پایش هم کج است.

هفتمی می‌گفت: نه بابا! کشتی نمی‌سازد، این مشک تو خالی است.

هشتمی می‌گفت: این حمار را چه کسی سوار شود؟!

نُهمی می‌گفت: این حمار چگونه جو می‌خورد؟ زیرا حمار بدون خوردن جو، باری به منزل نمی‌رساند.

دَهَمی می‌گفت: ای پیر! مگر بی‌کار هستی، یا پیرو و فرتوت شده‌ای و عقل از سرت پریده است.

حضرت نوح (ع) در مقابل همه آن گفتار بیهوده، بیش از یک پاسخ نداشت، به آنها می‌فرمود: «کشتی سازی من در بیابان بی آب، به دستور خداوند است، و این مسخره‌ها و نیشخند‌ها از اهمیت کار من نمی‌کاهد.»

نوح اندر بادیه کشتی بساخت
صَد مثَل گو از پی تَسخُر بتاخت

در بیابانی که چاه و آب نیست
می کند کشتی چه نادان ابلهی است

آن یکی می‌گفت: این کشتی بتاز
و آن یکی می‌گفت: پَرش هم بساز

آن یکی می‌گفت: دنبالش کژ است
وآن یکی می‌گفت: پشتش کژمژ است

آن یکی می‌گفت پالانش کجاست؟
و آن یکی می‌گفت: پایش کژ چراست؟

آن یکی می‌گفت کاین مشکی تهی است
وآن یکی می‌گفت: این خر بهر کیست؟

آن یکی می‌گفت: جو چون می خورد؟
ورنه بارت کی به منزل می برد؟

آن یکی می‌گفت: بی کاری مگر
یا شدی فرتت و عقلت شد ز سر

او همی‌گفت: این به فرمان خداست
این بِچُربَکها نخواهد گشت کاست

منبع: قصه های قرآن به قلم روان، محمد محمدی اشتهاردی

به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.