امام علی (ع) می فرماید
۞ هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است. ۞
Saturday, 4 May , 2024
امروز : شنبه, ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳
شناسه خبر : 73230
  پرینتخانه » مذهبی تاریخ انتشار : 15 آذر 1396 - 17:14 | | ارسال توسط :

ماجرای رفاقت پیامبر اسلام(ص) با جوان یهودی

به گزارش بابل نوین، پیامبر اسلام(ص) که به اخلاق نیک و پسندیده مشهور بودند، با محبت و صداقت توانستند بسیاری از افراد جامعه جاهل آن دوران را مجذوب کنند و به آیین یکتاپرستی دعوت نمایند، که در ادامه این مطلب، داستان برخورد مهربانانه‌ی پیامبر اسلام با جوانی یهودی که سبب مسلمان شدن آن جوان شد را […]

به گزارش بابل نوین، پیامبر اسلام(ص) که به اخلاق نیک و پسندیده مشهور بودند، با محبت و صداقت توانستند بسیاری از افراد جامعه جاهل آن دوران را مجذوب کنند و به آیین یکتاپرستی دعوت نمایند، که در ادامه این مطلب، داستان برخورد مهربانانه‌ی پیامبر اسلام با جوانی یهودی که سبب مسلمان شدن آن جوان شد را می‌خوانیم.

روزی پیغمبر اسلام(ص) آمدند که از مسجد خارج شوند، جوانی آمد و جلوی ایشان را گرفت و گفت: «آقا! دلت نمی‌خواهد گاهی یک کاری به من بگویی تا من برای تو انجام بدهم؟» فرمودند: «چرا، دوست داری برای من کار بکنی؟». جوان گاهی یک کاری به او می‌گفت، با چه شوقی می‌رفت و انجام می‌داد؛ مثلاً این غذا را به آخر مدینه بِبر و به فلان خانه بده. یک‌روز دو روز پیدایش نشد، رسول خدا فرمودند: «رفیق من کجاست؟ کسی خبر دارد؟» گفتند: «رفیقت؟! این یهودی است، مریض شده»، رسول الله(ص) فرمودند: «من به یهودی‌ بودنش کار ندارم، او انسان است و مرا دوست دارد، مریض شده و من دارم به عیادتش می‌روم؛ دلتان می‌خواهد بیایید». پیامبر به دم خانه یهودی رفتند و در را زدند، پدر یهودی آمد، دید همه عالم در خانه‌اش هستند. خوشش نمی‌آمد که پیغمبر(ص) داخل بیاید، چون چشم دیدن بچه‌اش را خودش نداشت؛ بالاخره با ناراحتی و با بی‌میلی در را باز کرد، و پیغمبر فرمودند: «به عیادت رفیقم آمده‌ام». پیامبر(ص) آمدند و در اتاق بر بالای سر جوان نشستند که درحال احتضار بود.

سپس خیلی بامحبت به او گفتند: «رفیق! دو کلمه بگو و بمیر؛ بگو «لا اله الا الله و انی رسول الله»، یک نگاه به پدر کرد و دید پدر خیلی عصبانی است، حساب برد و نگفت. پیغمبر(ص) بار دوم و بار سوم گفت، که جوان در نهایت گفت: «لا اله الا الله و إنک رسول الله» و چشمش بسته شد. پیغمبر(ص) به پدرش گفت: «یهودی‌ها را خبر نکن و به این جنازه هم دست نزن! این برای ماست، من الآن می‌فرستم که او را ببرند». پیامبر اسلام(ص) از اول تا آخر ایستاد تا او را غسل دادند، کفن کردند و دفن کردند.

به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.