امروز : جمعه, ۱۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
داستان نقدپذیری من
به گزارش بابل نوین، چند وقتی است انگ نقدناپذیری خورده بر پیشانیمان، یکیش همین عیال ماست که به قولی یک چشمش اشک شده و چشم دیگرش خون.
تا بنده خدا دهان باز میکرد که چرا این حرف را زدی به باجناقت، چرا این رفتار را کردی، عزیز من کمی به رفتارهایت فکر کن، جوایش این بود اینقدر غُر نزن زن!
اصلا این « نقد » بزرگترین معضل زندگیمان شد تا جایی که کارمان به دادگاه کشید، حالا شکرخدا قاضی بعد از گوش فرادادن به حرفهای عیال، فرصتی چهار ماهه به ما اعطا کرد تا بلکه نقدپذیر شویم، خدا هم مرا خیلی دوست داشت که هنگام پایین آمدن از پلههای دادگاه آگهیای دیدم به این محتوا:
” آیا از نقد شدن واهمه دارید؟ آیا دیگران شما را نقدناپذیر میدانند؟ پس بشتابید! کارگاه آموزش نقدپذیری استاد بنفش در حال برگزاری است. “
دیگر نفهمیدم چگونه به طرفهالعینی خود را به کارگاه رساندم، ماشاالله جمعیت نقدناپذیران مملکت هم چه زیاد است اما من باید حتما در این کارگاه شرکت کنم الکی که نبود هشت سال به هر ترفندی دست زدم تا همسرم به ازدواج با من رضایت دهد، نمیشد به همین راحتی از دستش بدهم پس با ضرب و زور وارد کلاس شدم، اگرچه آخرین صندلی و پَسِکله نقدناپذیران گرامی نصیبم شد که آن هم جای شکر داشت.
از بغل دستیام پرسیدم: استاد را میشناسی؟ کارش درست است؟
او ابرویی بالا انداخت که ای آقا کجای کاری؟ ایشان تضمین دادهاند ۱۰۰ روزه نقدپذیرمان میکنند.
هنوز جمله ایشان تمام نشده بود که استاد با لبخندی نمکین به کلاس آمد، گچی گرفت و بر تخته نوشت: ” پناه میبرم به خدا از بستن دهان منتقدان. “
_ عزیزان من، ما در اینجا جمع شدیم تا یاد بگیریم « نقد » بسیار امر خوبی است، نقد اکسیژن است و اصلا زندگی بدون نقد امکان ندارد پس ما باید به منتقدین احترام بگذاریم.
بَه چه آغازی! از هر جمله استاد ۱۰ بار « نقدپذیری » میچکید و من چقدر از بخت خوش خویش خرسند شدم که همان بغل دستی دستهایش را بالا برد: استاد جان اجازه؟
_ فراستیجان خودم، تو که همیشه ما را دوست داشتی از منتقدان باسواد کشوری و باید از تو تقدیر کرد، جان؟ دُر بیافشان برایمان.
_ هیچی استاد خواستم بگویم، دیگر دوستتان ندارم، شما ما را مقوا فرض کردید؟ آخر آدمِ استاد! با ماشین خارجی پیش کارگران رفتنتان چه بود؟ آقا ما اینها را گفتیم تا فضای نقد باز شود.
استاد گونههایش بنفش شد: ” تو را چه به نقد عزیزم، تو اگر نقد میدانستی که دوستان عزیز و باسواد ما را در سینما اینگونه نمیآزردی، مرسی، اَه! “
دوباره لبخندی زد: “ببینید انتقاد موجب پیشرفت است، انتقاد راه نجات کشور و مشکلات است و ما باید سر تکریم در برابر منتقدان فرود بیاوریم و قلمها را به بهانه واهی نشکنیم. “
همان لحظه دو نفر سراسیمه وارد کلاس شدند و چند روزنامه به دست استاد محبوبم دادند، استاد از بالای عینک به ما نگاهی انداخت و رو به دو مرد تازهوارد زیپی را بر دهان کشید.
_ خوب داشتیم میگفتیم…
اما صدایی در کلاس پبچید که منبعش از بغلدستی دیگرم بود.
_ دهباشی چه میکنی؟ _ مرور خاطرات جناب!
وی سر در گوشی فرو برده و کلیپی میدید و ما تنها صدایش را میشنیدیم: پناه میبرم از استبداد رای، عجله در تصمیمگیری، تَ… که با چشمک و اشاره استاد به کلاس بغلی هدایت شد.
خوش به حال دهباشی که این کلاس را گذراند.
استاد نفس عمیقی کشید: دوستان نقدپذیر باشید اما بدانید نقد با تخریب فرق دارد.
_ یعنی چی استاد؟
_ببین کسی که شما را نقد میکند باید حواسش باشد شما غصه میخورید و روحیهتان خراب میشود، این دیگر تخریب است، باید با تخریب مقابله کرد.
شاگردی را از اول کلاس نشان داد، ببینید این جبراییلی هنوز که هنوز است فرق تخریب با نقد را نمیداند برای همین آوریدمش نشاندیم نزدیک حلقمان بلکه بفهمد ما چقدر نقدپذیر هستیم اما مشکل از اوست که نقد بلد نیست.
جبراییلی دهان باز کرد که استاد چشم درآورد و زیر لب گفت: خوب شد اشک جوادمو درآوردی؟ کات فور اِوِر!
ایشان همچنین ادامه داد: نقدپذیر باشید دوستان اما بدانید در نقد دوست و دشمن مشخص میشود.
_ باز هم یعنی چی استاد؟
_ یعنی فقط دشمنان به دنبال این هستند تا با نقد شما را دلسرد کنند.
_ اما استاد دشمن که خوشحال میشود ما کار اشتباهی انجام دهیم دیگر نقد نمیکند، اما از قدیم گفتند دوست واقعی کسی است که ایراد کار را به ما گوشزد کند تا پیشرفت کنیم.
_ شما خیلی سوال میپرسی فرزندم!
خوب میگفتم نقدپذیر باشید اما بدانید نمیشود همیشه یک عده تغذیهشونده معدود و بیسواد فقط حرف بزنند، سرتان را درد میآوردند، پس سلبریتیهای ما چه؟ آنها هم هی توییت میزنند اما من عاشقشان هستم.
ببینید جزوهای که قبل کلاس به شما دادند را خوب بخوانید، در آن ویژگی منتقدانی که نباید برابرشان نقدپذیر باشید را لیست کردم.
نگاهی سرسری به لیست انداختم: تازه به دوران رسیده، افراطی، دروغپراکنان، ترسو، بزدل، عقبمانده، تندرو، عصر حجری و …
ادامه لیست را گذاشتم بعدا مطالعه کنم تا باقی سخنان استاد را از دست ندهم: بر منتقدین برچسب نزنید دوستان، باید فضای نقد و انتقاد باز باشد، من عقیده دارم همه قابل نقدند.
_ استاد میشود لحظهای کامنت پیج مبارک را بگشایید، اظهار محبتی داریم خدمتتان، میخواهیم هشتگ مچکریم از خود درکنیم.
استاد به پرسشکننده خیره شد و سری تکان داد: بعد کلاس بیا ما هم به شما اظهار محبت داریم شاگردم.
خوب داشتم می فرمودم که همه مسئولان کشور قابل نقدند، ما در کشور معصوم نداریم اصلا معصوم را هم میشود نقد کرد، به جان خودم!
شاگردان ردیف جلوییام به ناگاه بلند شدند و نقدهایی وارد ساختند و مدام فریدون را تکرار میکردند ما آنان را بیخیال شده، محو صورت گلگون استاد بودیم که دیدیم ای وای اشک بر گونه استاد چکید: شما دوست نیستید شاگردان بَد! من گفتم معصوم را میشود نقد کرد مگر استغفرالله من معصومم؟ فریدون اینجا نسیت غیبتش را نکنید، بعدش هم من چه میدانم عباس و جواد چرا این کار را کردند، بروید از خودشان بپرسید!
و اسحاقگویان در راهروی کارگاه آموزش نقدپذیری محو شد.
اسحاق وا اسفاگویان به کلاس آمد: چه شاگردانی! با استاد چه کردید؟ در مظلومیت استادان ما همین بس که اشکشان را در میآورید، مگر قبلا کسی برای شما کارگاه نقدپذیری تشکیل میداد که این چنین ناشکری میکنید؟!
جهانبگیر بغض خود را فرو خورد: حالا از خطای شما میگذریم و من خودم ادامه کارگاه را به دست میگیرم ، شاید ۱۰۰ روز دیگر هم برایتان دوره بگذارم، استاد هم از دلشان درآورم.
خوب دوستان کلاس دارد تمام میشود در پایان فقط به شما یادآور میشوم نقدپذیر باشید دیگر! زیرا نقد همواره مفید است اما اگر توام با امید باشد، اگر کسی از شما نقد کرد و امیدتان را از دست دادید، دیگر لازم نیست نقدپذیر باشید، چه معنی دارد با نقد امید روزی که مردم گرسنه نباشند و به یارانه نیازمند را از بین ببریم؟
استادیار محترم چسب نواری بنفشی را از جیب درآورد و بر روی میز گذاشت: راه مقابله با نابودکنندگان امید این است، این را گفت و به سایه استاد در افق پیوست.
فراستی ته کلاس هنوز سر در گریبان بود، جبراییلی هم بلند شد و پوزخندزنان با همه ما خداحافظی کرد، من نیز پشت سرش بیرون آمدم که دهباشی را دیدم و نمیدانم تجدید خاطرات با او چه کرده بود که بر سر و سینه میکوبید.
حال فکرم درگیر عیالم است که بعد سالها زندگی تازه فهمیدم چه ماری را در آستینم پروراندم، او که همیشه امید من را برای متلک گفتن به باجناقها از بین میبرد، ماشاالله خیلی هم ترسو و بزدل است، وقتش شده نقدپذیری را نشانش دهم.
اخبار سیاسی بابل نوین , استاد بنفش , انتقاد , تخریب , دهباشی , سلبریتی , فراستی , کارگاه , نقد , نقدپذیری , نقدناپذیری , یادداشت
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.