امروز : سه شنبه, ۱ خرداد , ۱۴۰۳
خاطره یک شبِ خشمگین
به گزارش بابل نوین به نقل از بلاغ، ساعت ۱:۳۰/ کل پادگان دولت
پادگان دولت در سکوتی خوفناک فرو رفته بود، شب بود و خورشید نمیتابید، ماه با بیحوصلگی تمام پادگان را نظاره میکرد، فرمانده اسحاق بر خلاف همیشه در دفتر فرماندهی حضور نداشت و نقشۀ حمله به قلب فساد ناتمام روی میزش رها شده بود.
سرباز وظیفه علوی و سرباز وظیفه قاضیزاده مشغول پست دادن و حفاظت از تمامیت ارضی پادگان دولت بودند که علوی پرسید: قاضیزاده تو از شب نمیترسی؟
سرباز وظیفه قاضیزاده با شجاعتی وصف ناشدنی پاسخ داد: نه! فقط بیشعورها از شب میترسن، من از روزی که یانگوم رو دیدم تمام ترسهام ریخت.
سرباز وظیفه علوی پرسید: چرا یانگوم رو دیدی ترسهات ریخت؟ یانگوم بهت جوشوندهای چیزی داد؟
سرباز وظیفه قاضیزاده پاسخ داد: نه! آخه دیدم یانگوم که یک زنه با چه شجاعتی اون همه پول رو به ما داد و اصلاً نترسید که گم و گور بشه یا …، فهمیدی؟
سرباز وظیفه علوی گفت: اوهوم، اوهووووووم!! راستی توی کشور یانگوم چه کسانی گوشت و نون و مرغ و تخممرغ رو گرون میکنن؟؟
سرباز وظیفه قاضیزاده گفت: برادر بانو چویی و وزیر اُ ! و ادامه داد: علوی! چرا تو همهاش دنبال گرونفروشهایی؟مگه تو نباید دنبال جاسوسها باشی؟؟ از من یاد بگیر! به خاطر پیشرفت علم پزشکی به دیدن یانگوم رفتم.
سرباز وظیفه علوی گفت: راستش من نمیتونم جاسوسها رو تشخیص بدم، نمیدونم کدوم جاسوس رو گرفتیم، کدوم یکی رو آزاد کردیم، کدوم یکی رو باید بگیریم، کدوم یکی رو نمیخواد بگیریم، خیلی پیچیده هست، منم گفتم مثل مین جانگو هم دنبال جاسوسها باشم و هم دنبال گرونفروشها!
سرباز ظیفه قاضیزاده سرش را خاراند و گفت: خیلی باشعوری، از منطقت خوشم اومد!
در همین هنگام، فرمانده اسحاق به همراه سرباز وظیفه آذری جهرمی و سربازی ناآشنا به سرباز وظیفه قاضیزاده و علوی نزدیک شدند، سرباز وظیفه قاضیزاده اسلحه خود را به سمت آنها گرفت و گفت: ایست! اگر شعور دارید رمز شب را بگویید.
فرمانده اسحاق در حالی که یک قدم به جلو آمد گفت: شیر خشک و کِره!
سرباز وظیفه قاضیزاده پس از ادای احترام نظامی گفت: فرمانده! آذری جهرمی رو از پادگان بندازید بیرون، دستش رو گذاشت روی دکمۀ فیلتر، نگذاشت ما ببینیم کدوم بیشعوری اغتشاش کرد و سپس ادامه داد: عه جناب فرمانده! این سرباز جدید کیه!؟
فرمانده اسحاق با بغض گفت: این سرباز پسرم هست! ما پارتی نداشتیم، حتی پول هم نداشتیم که پسرم بره سرشو تو سلمونی بِتِراشه، من با ماشین ۴ سرشو زدم؛ فقط دستم خوب ردیف نبود، یک دست نشد، اما مردم میفهمند که چقدر پسرم مظلومه.
فرمانده اسحاق ادامه داد: دشمن جرات کرده و میخواهد از برجام خارج شود، ما امشب عملیات خشم شب داریم، تا به دشمن بفهمانیم که برجام به نفع خودشونه! ما در برجام فقط به دنبال نفع دشمن بودیم، منفعت خودمون مهم نبود، سرباز قاضیزاده! برو و به همۀ سربازان پادگان بگو مبارزه با فساد رو الان رها کنن و به اینجا بیان!
سرباز وظیفه قاضیزاده با لگدی در آسایشگاه را باز کرد و فریاد زد: بیشعورها! بلند شید! میخوان برجام رو پاره پوره کنن، فرمانده امشب خشمگینه!
همۀ سربازان به سرعت در محوطۀ پادگان صف کشیدند، سپس فرمانده اسحاق رو به آنها گفت: سربازان شجاع من! دشمن باید بفهمد که ما عزا نمیگیریم، بلکه عروسی میگیریم، همه بزن و بکوب راه بندازید تا دشمن به اشتباه خودش پی ببره.
همۀ سربازان پادگان، در عملیات شب خشمگین، با بزن و بکوب خشم خود را به آمریکا نشان داده و لرزه بر تن ترامپ انداختند.
تشکر از سایت خوبتون ساندویچ پانل دیواری
ساندویچ پانل
سلام و سپاس فراوان از اشتراک گذاریتون