امروز : یکشنبه, ۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳
- دعوت آحاد جامعه به حضور در راهپیمایی روز قدس
- دومین گردهمایی سرداران و امیران پایتخت شهدای شمالی کشور برگزار شد
- پیگیری مطالبات مردم از سوی رسانهها بزرگترین کارکرد خبرنگاران/ کار خبر و اطلاعرسانی نوعی جهاد تبیین است/مدیرانی که پاسخگوی رسانهها ومردم نیستند عملکردشان قابل پذیرش نیست
- چه کسی پاسخگوی عدم بهرهبرداری مردم بابل و مازندران از توان علمی دانشگاهیان منطقه است/کسب رتبه نخست کشور و ششم جهان توسط دانشگاه نوشیروانی در مرجعیت علمی تایمز/مسئولان بیشتر به ظرفیتهای دانشگاه نوشیروانی در حل مشکلات توجه کنند
- دکتر آرایی عضو شورای پژوهش و فناوری فنی و حرفهای کشور شد
همقدم با ابوفاضل و شاعران مازندرانی
به گزارش بابل نوین به نقل از بلاغ، به فراخور عشق و علاقه شاعران دیار دریا، جنگل، کوه و مزارع یعنی مازندران که سالهاست ذوق و مهربانیشان به مهر اهلبیت گره خورده و این سرزمین را از گذشته در ادبیات اسلامی دیار علویان مینامند و قلمهایشان در این راه بر کاغذ آنچنان حضور پیدا میکند که گویی در صحنه نبرد حق علیه باطل صحرای کربلا حضور داشتهاند.
این عشق به سالار شهیدان امامحسین(ع) و سقای باوفایش ابوالفضلالعباس آنچنان ولولهای در دل شاعران متعهد این دیار انداخته که سالهاست سعی بر آن دارند تا حداقل با قلم خود همچنان در فضای تاسوعا و عاشورای حسینی قلم و قدم بزنند.
از این رو شاعران معاصر با بهرهگیری از تجربیات ادیبان گذشته ایران زمین و دیار خود و مطالعه آیین زندگی اهلبیت چه شعرها نسرودهاند که هر کدام دنیایی از ارادت به ساحت امامحسین(ع) و ابوالفضلالعباس در خود شناور دارد.
از این رو برخی از این آثار را با هم مرور میکنیم تا به ژرفنای تفکر شاعران دیار علویان با مضمون سقای آب و عطش پیببریم.
از آن زمان که داغ غمت بیشتر شده است
احساس میکنم کرمت بیشتر شده است
با نذر سفرههای ابوالفضل خانهها
من فکر میکنم حَرَمت بیشتر شده است…..
آیینه عشق و خوبی و احساس است
بوی خوش غنچه کبود یاس است
آلالهای از تبار پاک گل سرخ
معنای وفا و معرفت عباس است
روحالله قلیپور
از مشک دم ترانه میریخت به خاک
آه اشک تو عاشقانه میریخت به خاک
مثل نخ تسبیح زِ هم پاره شده
اعضای تو دانه دانه میریخت به خاک
مجتبی فلاحنیا
زمانه پای غمت ارتفاع میگیرد
و ذره با کرمت ارتفاع میگیرد
عقاب از نفس افتاده است آنجا که
کبوتر حرمت ارتفاع میگیرد
عروج میکند عیسی… چقدر؟ تا به کجا؟
همانقدر که دمت ارتفاع میگیرد
خیال دخترکی جمع می شود وقتی
به معرکه علمت ارتفاع میگیرد
امان نده به امان نامه فکر کن عباس
غضب کنی جنمت ارتفاع میگیرد
و مرثیه که به گهواره و رباب رسید
وحید پولایی
“دوباره قد خمت ارتفاع میگیرد”
مشک تو اولِ کرم و فضل و جود بود
سرچشمه ی قنوت و رکوع و سجود بود
زیبا رخی، بلند قدی، شیر هیبتی
او جلوه ی علی که در آنجا نبود، بود
چشمت ضریح آبیِ دریاست ، عشق من !
لبخند تو پرنده که پر می گشود بود
از حمله ی تو هیچ کسی زنده بر نگشت
لشکر نگو که یکسره چشم حسود بود
تا اینکه رفت … رفت و به پایان رسید کار
فرقش زهم دریده و صورت، کبود بود
آب حیات بر لب تو بوسه می زند
خشکیده چون لبان تو « زایندهرود » بود
” از دو دستش فرات شد سیراب”
آب تشنه، فرات شرمنده
از عطشناکی ابوفاضل
فکر پیمان ِ با حسین انداخت
بین عباس وتشنگی حائل
□
جرعه جرعه فرات میجوشید
از دو دست بریدهی عباس
آفتابی که نیزه را پیمود
روشنی داد دیدهی عباس
□
“یااخا یااخا، مرا دریاب”
این صدای نجابت عشق است
با دو دست بریده جنگیدن:
این نشان صلابت عشق است
□
تشنگی برده بود امانش را
عطش تلخ در گلویش بود
غوطه میخورد دست بیجانش
در فراتی که روبه رویش بود
□
از دو دستش فرات شد سیراب
او شکوه زلال باران داشت
دستهایش اگرچه تنها ماند
مشکی از تشنگی به دندان داشت
□
تاکه تیرآمد و به مشک نشست
با تمام وجود جاری شد
گرچه زخم عطش عمیق نبود
با عناد فرات کاری شد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود
گفتی «آیا کسی یار من نیست؟»
قفل بر دست و دندان من بود
لحظهای تب امانم نمیداد
بیتو آن خیمه زندان من بود
کاش میشد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمیخواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پارههای تنِ اکبرت را
ماندم و تا ابد دادم از کف
طاقت و تاب بعد از ابوالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب بعد از ابوالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاده بر خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالیست
یادم از طفل شش ماه آمد
یادم آمد که گهواره خالیست
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود…
افشین علا
بـادها مــثل بید میلرزند، انـتهـای قـیـام … ساعت سه
بغضها را به نیـزهها زدهاند، اول انـتـقـام … ساعت سه
همه جا بوی خون و خون ریزیست، صبر در خون قتل میغلتید
منشا و مبدا مصـیبـتها، آخــر ایـن قـیــامت… ساعت سه
اسرجت، الجمت، تنقبت و… اسبها وحشیاند و نا آرام
بدنی بیسر و پر از زخم است، بدن یک امام… ساعت سه
هرچه را که غنیمتی بوده، بله پیراهن تــنــش را هم
به تساوی به یکدگر دادند،(فی بطون الحرام)… ساعت سه
رقص نامحرمان کنار حرم، اشک خونیّ معجر زینب(س)
دختران فراری از دشمن، همگی تشنه کام… ساعت سه
هلهله دور خیمههای حرم، نالههای نزن ولی ببرم
گرگها حلقه محاصره بر گلهها… ازدحام… ساعت سه
تازه در ابتدای این راه است، غل و زنجیر مانده، کوفه و شام
دختری روی خار مینالید، پدرم، آخ پام… ساعت سه
ضجه و گریه، لکنت و زجر و دست سنگین و صورتی کوچک
لکنت ن ن ن نزن آقا … روضه بیکلام … ساعت سه
کربلا شاعر هفتاد و دو تن وقتی شد
قطعه یعنی غزلی مثل تو بیسر مانده است
ای همان گل که به گلدان لبت بی تردید
آب از کینه ندادند که پرپر مانده است
رود در بستر اندوه و عزا میماند
در مسیرش که به دریای لبت درمانده است
ظهر خورشید سرت را که به غارت بردند
دشت در سوز وَ تاریکی محشر مانده است
خطبه خون گریهی داغ است که دل میگوید
زینبی غمزده بعد از تو پیمبر مانده است
کیست یاری بکند قطعه ی احزانم را ؟
شعر در چنبرهی اشک مقرر مانده است
سوگ غمهای تو یک قطعهی بیپایان است
مثل آغاز همین شعر که بیسر مانده است
زهرا جهانی
الا یا ام بیساقی که در افلاک جا داری
ز بعدسورهی کوثر چه شبها را که بیداری
تویی ماه شب حیدر محب آل پیغمبر
تو در تکلیف عشق و عاطفه بیشک جلوداری
ادب شرمنده از رویت ندارد جایگه جز خاک
ز بس که بهر طفلان علی از جان وفاداری
برای دشمنان زهرا قسم بر سوره طه
نشاید گفتند بانو که الحق مرد پیکاری
تو را امالبنین خوانند و گر چه فاطمه نامت
شگفتم از چنین ایثار و ایمان و فداکاری
نه تنها چار مجنونت شدند قربانی لیلا
چنان عباس پروردی کند محشر علمداری
همان عباس کز نامش فتاده ترس در دشمن
همان ساقی که با دستش کند مشکش نگهداری
هزاران تکه شد ماه بنیهاشم به روی خاک
بیاموزد به هفت افلاک رسم جنگ و سرداری
بیامد فاطمه انگار به بالای سر سردار
به جای مادرش رفته به بالین بهر دلداری
حمیدرضا اکبرپور
سقـای بنیفاطمـه سـردار سپاهم
بودی به صف کربوبلا پشت و پناهم
الله اکبـر شـد جـدا دسـت علمدارم تنهاترین یارم
ماه بنیهاشم چراغ چشم خونبارم تنهاترین یارم
ای نـازنین بـرادرم یا ابوفاضل
سقای بیآب حرم یا ابوفاضل
میرسپاهم عباس پشت و پناهم عباس
محمد محسنزاده
شعر بومی(محلی) مازندرانی در رسای محرم
محرم بیمو قرار ندارمی
به غیر از آه وناله کار ندارمی
امه رسمه سیو جمه دپوشیم
ونه شه سر وسینه ره بروشیم
امه رسمه که ونه دسّه بوریم
دسّه ره هر چی که رسم هسّه بوریم
امه رسمه که طام پلا بپجیم
طام پلا یاد کربلا بپجیم
امه رسمه که جوشی خونی کمّی
سینه زنی وهمزبونی کمّی
قبول دارمی همه رسم ورسومّه
خوانی هر کی ره بَوِّی گنه دومّه
اگر دومّی چی اینجور بی هوا می؟
چه از اهداف عاشورا جدامی؟
حسین بن علی هکرده قیام
ِپرِسّائه برای دین اسلام
بدیه دارنه دین از دست شونه
نمونسّه دیگر از دین نشونه
شما فکر کنّی که دشمن ندونّه
چهارشنبه روز نماز جومه خونّه!
چه معنا دارنه این حرکت ندومّی؟
دشمنِ نقشه ره آیا نخومّی؟
امیرالمؤمنین ُبونه شرابخوار؟
معاویّه بِتّونّه بوئه دیندار؟
یزید سگ بازه، مثل سگ نجسّه
ونه میمون ونه دم تن دوّسه
وه دارنه ادّعای رهبریت
گنه من بر حسین دارمه مزیّت
حسینی که از اصحاب کسائه
حسینی که وجود مصطفائه
حسینی که محمّد(ص) ره مثاله
سراپا روح تقوا وکماله
وه خوانه از حسین بیعت بهیره
که بیعت از همه امّت بهیره
خوانه بیعت بهیره دارنه منظور
یزید خوانه حسین بوئه ونه جور
که دین مصطفی بیرنگ َبوِّه
که بر دیندار عرصه تنگ َبوِّه
حسین ساکت ننیشته نینه آروم
که زحمتهای جدّش بهو وه گوم
همه گنّه حسین، یزید پَسته
شقیّه، ظالمه، همیشه مسته
یزیدِ جا نکف وه بیحیائه
تو حسینی ، وه از نسل زنائه
وه مردمّه خرینّه بونی تینار
تو تینار مونّی وته کار بونه زار
دونّی اما م حسین چی کار هکرده
زمسّونّه آقا بهار هکرده
قیام هکرده ، شه خون ره هدائه
شه یارون، شه جوانون ره هدائه
ونه مال ومنال بهیّه غارت
بوردنه زن ووچه در اسارت
زن وچه اسیرََ نُو عزادار
همه در دست نامحرم گرفتار
زینب عزادار هسّه یا من وتو؟
که روزِ دشمنّه هکردبیه شو
به دشمن گنه که هرچی بدیمی
خدا جا غیر زیبائی ندیمی
اما پیروزمی، فردا ره ویمّی
فردائی هم دره ،شماره ویمّی
دشمنه تنّه لرزه دمبدائه
اَره بشناس، وه زهرای کیجائه
عزا داره ولیکن خطبه خونّه
زبان امر به معروفّه دونّه
زینبه دل پره از غصّه وخون
عزا داری ره یاد بیریم عزیزون
عزا داری ونه بوئه جهتدار
جهت که داشته برمه بونه زار زار
عزا گیرمی که هدف ره بدونیم
امام زندگانی ره بخونّیم
ونه راه و روش ره یاد بهیریم
ونه جور زنده بوئیم وبمیریم
محرّم باعث روشنگریه
محک برای خوبی وبدیه
دِ صف دارنه محرّم، حقّ وباطل
دِ دسّه هسّنه، عاقل و جاهل
گروه عقل با دینه موافق
گروه جهل نینه جز منافق
مسلمانی که مؤمن هسّه دیگر
نیارنه حرف روی حرف پیمبر
هر کی پیغمبرّه ایمان بیارده
مسلّم ایمان به قرآن بیارده
امه الگو امه پیغمبر اسّه
امین اسّه امه تاج سر اسّه
هرچی ره که بوته حرف خدائه
خدای جا محمّد که(کی) جدائه؟
حسین حرف محمد ره بزوئه
کلامات سر آمد ره بزوئه
من اگر دوس دارمه امام حسینّه
قبول دارمه اما عالمینه
ونه مه زندگی حسینی بوئه
ونه مه الگو هم خمینی بوئه
حسین بن علی ره که ندیمی
ولی همه خمینی ره بدیمی
اسا حیفه اِما بیراهه بوریم
بهیم اون راهی ره که راهه بوریم
خمینی بورده چلچراغ سر اِشته
باغبونی برای باغ سر اِشته
باغبون باغ دینّه پاسبونه
امین از سوی صاحب الزمونه
بهین تا باغبونِ یار بَوِّیم
امام حسینِ السّر غمخوار بوّیم
زنان اهل حجاب بوئن همیشه
مردم پا در رکاب بوئن همیشه
دراغ نوویم ریا کاری نداریم
ِدرِس بُوئِیم نزول خواری نداریم
بهیم تا مردم آزاری نکنیم
جدا از کار دین کاری نکنیم
خدا جا روزی حلال بخواهیم
به جز حلال مال ومنال نخواهیم
خدا جا دلِ مهربون بخواهیم
دل یکرنگِ با زبون بخواهیم
مسلمانونّه شه برار بدونّیم
شه رهبر ره شه اعتبار بدونّیم
اگر این جور بوئیم بومی عزادار
وگرنه هسّمی همه گرفتار
عزادار حسین مثل حسینه
حسینه واری بوئه نور عینه
تو هم ای «محسنی» مه حرفه یاد دار
اگر عامل نَوِّی بُونی گرفتار
محمد محسنزاده
به گزارش بلاغ، شاعران عصر حاضر در مازندران با رویکرد به مضامین اجتماعی فرهنگ بومی در قالب استفاده از تجربه شعرای گذشته ایران زمین و الفتی که با اهل بیت بستهاند همچنان بر تعد خود پای ادبیات آیینی ایستادهاند و ذوق خود را در راه اهل بیت به آستان این بارگاه تقدیم میکنند.
اخبار مذهبی بابل نوین , حسین شیردل , روح الله قلیپور , شاعر , شعر , شعر آیینی , فرات , مازندران , مجتبی فلاح نیا , میثم رنجبر , وحید پولایی
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.