امروز : شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳
- دعوت آحاد جامعه به حضور در راهپیمایی روز قدس
- دومین گردهمایی سرداران و امیران پایتخت شهدای شمالی کشور برگزار شد
- پیگیری مطالبات مردم از سوی رسانهها بزرگترین کارکرد خبرنگاران/ کار خبر و اطلاعرسانی نوعی جهاد تبیین است/مدیرانی که پاسخگوی رسانهها ومردم نیستند عملکردشان قابل پذیرش نیست
- چه کسی پاسخگوی عدم بهرهبرداری مردم بابل و مازندران از توان علمی دانشگاهیان منطقه است/کسب رتبه نخست کشور و ششم جهان توسط دانشگاه نوشیروانی در مرجعیت علمی تایمز/مسئولان بیشتر به ظرفیتهای دانشگاه نوشیروانی در حل مشکلات توجه کنند
- دکتر آرایی عضو شورای پژوهش و فناوری فنی و حرفهای کشور شد
وفان سرخ
به گزارش بابل نوین، ادبیات و به ویژه داستان کوتاه از ابزارهای فرهنگسازی در هر جامعه است، نویسندگان با تمسک به سلاح قلم میتوانند ایمان و اعتقاد خود را فریاد بزنند، فریادی که مرزها را میشکند.
به مناسبت عاشورای حسینی و به منظور آشنایی بیشتر با ظرفیتهای عظیم حوزه ادبیات داستانی و نویسندگان فعال این عرصه، داستان “وفان سرخ” اثر خداداد رضایی در معرض دید مخاطبان قرار داده شد.
وفان سرخ
آسمان نینوا از گرد و خاک طوفان سرخ شده بود، سواره از درون طوفان میتاخت.
گرد و خاک همه جا را فرا گرفته بود، خدایا چه اتفاقی افتاده است که آسمان چنین مشوش شده و رنگ سرخ گرفته؟
اسب شهنهکشان گرد و خاکها را میشکافت و جلو میتاخت، بعد از گذر از بیابانهای زیاد اسب به یک باره ایستاد ، از روی دوپا بلند شد و شهنههایی سر داد که مثل همیشه نبود، یک سوزی در صدای اسب بود.
خدایا چه اتفاقی در آنجا افتاده است؟ این همه سکوت مرگبار برای چیست؟ چرا هوایش دلگیر است؟
آخ نفسم بند آمد، آن سیاهیهای جلو چیست که اسب را متحیر کرده ؟
جلو رفتم و دیدم نیزههای زیادی که بر زمین نشسته و زمینی که از خون سرخ شده بود، طوفان داشت فروکش میکرد، در سکوت غمگین پیرمردی در حالی که عصا میزد نزدیک شد.
_ ” آهای سواره غریبه تو کیستی و در این سرزمین پربلا و مصیبتزده به دنبال چیستی؟ اگر دنبال غنائم آمدهای همه را بردهاند، آنها به گوشواره اطفال هم رحم نکردند.”
_ ” چی میگی پیرمرد لب به سخن بگشا اینجا کجاست و چه اتفاقی افتاده ؟”
_ ” اینجا ؟! گفتنش برای من پیرمرد کهنسال سخت است، من از قبیله بنیاسدم، فقط از دور دیدم آسمان به زمین رسیده و بعدشم صحنهای که می بینی.”
_ “پس آدماش کو؟”
_ ” اون خاکسترها که میبینی جای چادرهاشون بود و تپهتپهها که میبینی گورشان، اون که میبینی زیر خاکه تن بی سر حسین است . وای گفتی حسین؟! پانصدمتر پایینتر قبر برادرش عباس و بقیه هم بیا تا بهت بگم. “
مرد از بالای اسب بر زمین میافتد.
_ ” نه نیازی نیست بقیهاش بماند برای بعد، فقط تشنهام آب در بساط داری؟ “
_ ” گفتی آب؟ اینها همه تشنه شهید شدند. نگفتی جوان سواره کیستی و از بهر چه آمدهای؟ “
_ ” پدرم مرا به یاری حسین فرستاد. “
_ ” دیر رسیدی جوان، بهتر است از همین راهی که آمدی برگردی. “
_ ” نه دیگه خجالت میکشم برگردم، به پدر کورم قول داده بودم، اینجا می مانم.
محرم ۱۳۹۶
نویسنده: خداداد رضایی، نویسنده، بازیگر، مدرس دانشگاه ، مستند ساز، کارگردان و پژوهشگر
اخبار فرهنگ و هنر بابل نوین , امام حسین , خداداد رضایی , داستان کوتاه , عاشورا , محرم , نویسنده , نینوا , وفان سرخ
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.